عشق و دیوانگی
نوشته شده توسط : روح الله (نويد)

در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند؛آنها از بیکاری خسته شده بودند.روزی همه ی فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شدند ، خسته تر و کسل تر از همیشه .ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت:«بیائید یک بازی کنیم...مثلاً قایم باشک».همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فوراً فریاد زد: من چشم می گذارم و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد،همگی قبول کردند که او چشم بگذارد و بدنبال انها بگردد. دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمانش را بست و شروع کرد به شمردن...یک... دو... سه...! همه رفتند تا جایی پنهان شوند.لطافت خود را بشاخ ماه آویزان کرد
خیانت داخل انبوهی از زباله ها پنهان شداصالت در میان ابرها مخفی شدهوس به مرکز زمین رفت طمع،داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شدو دیوانگی مشغول شمردن بود...هفتاد و نه....هشتاد....هشتاد و یک...
همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد. جای تعجب هم ندارد چون همه می دانیم که پنهان کردن عشق مشکل است!!!هنگامی که دیوانگی بصد رسید،عشق پرید و در میان بوته ی گل سرخ پنهان شد.دیوانگی فریاد زد دارم میام...اولین کسی که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی،تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود.لطافت را یافت که خود را بشاخ ماه آویزان کرده بود.دروغ را از ته چاه ،هوس را در مرکز زمین...
یکی یکی همه را پیدا کردبه جز عشق.او از یافتن ناامید شده بود که حسادت،در گوشهایش زمزمه کرد:تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت گل سرخ است.دیوانگی شاخه ای را از درخت کند و با شدت و هیجان آنرا در بوته گل سرخ فرو کرد و دوباره و دوباره؛ تا با صدای ناله ای متوقف شد.عشق از پشت بوته های گل سرخ بیرون آمد. با دستهایش صورت خود را پوشانده بودو از میان چشمانش خون بیرون می زدشاخه ها به چشمانش فرو رفته بود و او نمی توانست جایی را ببیند؛ او کور شده بوددیوانگی گفت: من چه کردم، چه کردم!!! چگونه می توانم تورا درمان کنم؟عشق پاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی فقط اگر می خواهی یاریم کنی ازین پس راهنمای من باش!
و اینگونه است که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست
 

 





:: بازدید از این مطلب : 863
|
امتیاز مطلب : 283
|
تعداد امتیازدهندگان : 82
|
مجموع امتیاز : 82
تاریخ انتشار : دو شنبه 14 مهر 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
پریسا در تاریخ : 1390/12/16/2 - - گفته است :
سلام دوست عزیز
وبلاگ خیلی خوبی دارید خوشم اومد به وبلاگ منم سربزنید ممنون

/commenting/avatars/diss-love-612339.jpg
mosafer در تاریخ : 1389/8/10/1 - - گفته است :
سلام
وبلاگت خیلی جالبه
به من هم سر بزن خوشحال میشم

/weblog/file/img/m.jpg
تنها در تاریخ : 1389/8/4/2 - - گفته است :
اگر شبي فانوس نفسهاي من خاموش شد ، اگر به حجله آشنايي ، برخوردي وعده اي به تو گفتند ، كبوترت در حسرت پركشيدن پر پر زد ! تو حرفشان راباورنكن ! تمام اين سالها كنارمن بودي ! كنار دلتنگي دفاترم ! درگلدان چيني
وب باحالي داري منتظر حضورتم

/commenting/avatars/avatar14.jpg
دی جی مراد در تاریخ : 1389/7/30/5 - - گفته است :
سلام به مختار دلم **کارت عالی بود گلم

/commenting/avatars/avatar14.jpg
دی جی مراد در تاریخ : 1389/7/30/5 - - گفته است :
سلام به مختار دلم **کارت عالی بود گلم

/weblog/file/img/m.jpg
mahsa در تاریخ : 1389/7/25/0 - - گفته است :
kheily dastane nazi bod.vaghean khosham oumad

/weblog/file/img/m.jpg
شیدا و محمد در تاریخ : 1389/7/25/0 - - گفته است :
سلام
ممنون که سر زدی
وبت خوبه... داستانای جالبی نوشتی... مخصوصا داستان اون قوباغه هه خوشم اومد ازش
بازم بیا

/weblog/file/img/m.jpg
نعیم در تاریخ : 1389/7/24/6 - - گفته است :

سلام دوست گلم ممنون که بهم سرزدیبهتون تبریک میگم واقعاً وبلاگ نازی دارید خیلی قشنگه.بازهم بهم سر بزنخوشحال میشم

/weblog/file/img/m.jpg
nadia در تاریخ : 1389/7/24/6 - - گفته است :
سلام
خوبي..؟
وبت خيلي باحاله مثل وب خودم:
راستي لينكيدكن تو هم منو بلينك
قربونت
بايD

/weblog/file/img/m.jpg
sara joon در تاریخ : 1389/7/23/5 - - گفته است :
salam
mamnoon k b vebam sar zadid
vebetoon kheili ashghane & lezat bakhshe
bazam biain


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: